چند روز دیگر، سال تمام می شود. گرچه نمی‌دانم وقتی که می‌گویند سال تمام می‌شود به واقع چه چیزی تمام می‌شود و چه اتفاقی می‌افتد. وقتی استکان چای را سر می‌کشم و چای، تمام می‌شود، می‌فهمم که چه چیزی تمام شده است، یا وقتی دست در جیب می‌کنم تا قیمت پشت جلد کتاب را پرداخت کنم و متوجه می‌شوم که پول در کیف ندارم، می‌دانم که چه چیزی تمام شده است و من با چه مسئله‌ای مواجه شده‌ام. حتی اغلب می‌دانم در اینگونه مواقع چه باید کرد. اما راستش را بخواهید از این که می‌گویند سال تمام می‌شود، چیزی نمی‌فهمم و مسئله‌ای دستگیرم نمی‌شود و حتی نمی‌دانم چه کار باید بکنم.

 یا وقتی می‌گویند، ماه نو می‌شود، سال نو می‌شود و یا تا چند روز دیگر، نو خواهد شد، باز هر چه می‌اندیشم متوجه نمی‌شوم چه چیزی نو می‌شود. البته وقتی دوستم کت و شلوار جدیدی می‌پوشد، می‌فهمم که لباسش نو شده است و یا وقتی خودم کفش جدیدی می‌خرم، می‌گویم کفشم نو شده است، اما این که سال، نو می‌شود را متوجه نمی‌شوم. عجیب است، چیزی که همگان آن را می‌فهمند، چرا من نمی‌فهمم. مسئله‌ی بغرنجی است. چه چیزی تمام می‌شود؟ چه چیزی نو می‌شود؟ واقعا چه مسئله‌ی پیچیده‌ای.

 این که معنای تمام شدن سال و یا نو شدن سال را نمی‌فهمم شاید به این خاطر است که سال و ماه و هفته و روز و ساعت و ثانیه، امور قراردادی و ذهنی اند. اشتباه نکنید، وقتی می‌گویم سال و ماه، امری قراردادی و اعتباری اند به این معنا نیست که حرکت وضعی و انتقالی زمین هم امری قراردادی است، بلکه گردش زمین به دور خودش و به دور خورشید، امری واقعی است و ارتباطی به انسان ندارد. آدمی چه متوجه شود و چه نشود، زمین، کار خودش را می‌کند و منتظر کسی نمی‌ماند. اما وقتی از لفظ "سال" استفاده می‌کنیم، در حقیقت داریم مفهوم سازی ذهنی می‌کنیم.

مفاهیم ذهنی و انتزاعی، واقعیتی بیرون از انسان و تعین یافته‌ی مستقل ندارند. مفاهیم، انسان ساخته اند به تعبیر دیگر، نیاز پرورده اند. یعنی، پروده‌ی نیازند و بر اساس نیازی که آدمی دارد خلق می‌شوند تا از طریق آنها زندگی آدمی سامان گیرد. مفاهیم، امر اعتباری اند و امور اعتباری را نمی‌توان به جای امور حقیقی برگرفت، زیرا الزامات و مقتضیات امور حقیقی چیزی غیر از الزامات اعتباریات است. از این رو، با اطمینان می‌توانم ادعا کنم که نو شدن سال، فاقد معنای قابل فهمی است. از این که بگذریم، وقتی نو شدن سال، معنای محصلی ندارد، چگونه می‌توانید انتظار داشته باشید معنای جشن سال نو، روشن وشفاف باشد.

 اما چرا وانمود می‌کنیم که چیزی را جشن گرفته‌ایم؟ و چرا وانمود می‌کنیم که سال نو می‌شود؟

از یک جایی که خسته می‌شویم، زمان را برش می‌دهیم و به خودمان اطمینان می‌دهیم که زمان اکنون، تمام می‌شود و در این میانه، زمان دیگری متولد می‌شود. به خودمان اطمینان می‌دهیم که وارد فضای جدیدی شده‌ایم. شاید می‌خواهیم گرد ملال و رنج تکرار را از خود برانیم. روح‌‌‌‌های کدر که در روزها و شب‌‌‌‌های مکرر در هم پیچیده شده است و رنج ملال را بر دوش می‌کشند، خود را به تمام شدن و نو شدن سال، دلخوش می‌کنند. نوروز، فریب خوشایندی است که آگاهانه و یا ناآگاهانه، تن به آن می‌دهیم تا لبخند زنان از کنار تکرارهای بی رحم و کشنده بگذریم. می‌خواهیم بگوییم، چیزی تمام شده است و چیزی شروع می‌شود. چیزی نو می‌شود. به تعبیر ویتگنشتاین، زبان، ما را فریب می‌دهد. مفاهیم خود ساخته و قراردادی، چشم‌‌‌‌های واقعیت بین ما را می‌پوشاند.

چه کسی معتقد است و چرا معتقد است که تکرار مکررات را باید نو شدن تلقی کرد؟ امروزمان شبیه دیروز و دیروزهای ما شبیه همه‌ی روزهای سپری شده‌ی خاکستری یک عمر طولانی، طی طریق یک نواخت و دور زدن‌‌‌‌های بی حاصل. وقتی بر روی دایره راه می‌رویم، هم راه می‌رویم هم راه نمی‌رویم. از مبدا دور می‌شویم و به مبدا نزدیک می‌شویم. مقصد و مبدا به نحو پارادکسیکال، در هم تنیده شده است. خط بسته، یعنی چرخیدن به دور خود و قدم زدن در جاده‌ی تکرار و تکرار. دویدن در خط بسته یعنی رسیدن به همان جایی که از آن جا شروع کرده بودیم. سرگیجه‌‌‌‌های ملال‌آور زندگی، بی حوصلگی‌‌‌‌های خسته کننده، احساس در بن بست بودن و از دست رفتن معنا، نشان از کهنگی‌‌‌‌های دل آزار و تکرار بودن‌‌‌‌هایی است که ردای دیروز و دیروزهای پیشین را بر تن دارد.

راز جشن نوروز، در نو شدن سال نیست (زیرا مفهوم نو شدن سال، دست کم فاقد معنای روشن است)، بلکه نو شدن، همان غلبه‌یافتن بر تکرار ملال آور زندگی است. بیرون جهیدن از چرخه‌ی تهوع آور و بی ثمری است که گرفتارش شده‌ایم. نو شدن، صفت سال و روز و هر چیز دیگری نمی‌تواند باشد. باور دارم که نو شدن، صفت انسان است و بس. این آدمی است که می‌تواند نو شود و جهان‌اش را نو کند. نو شدن، وقتی است که چون باغبان، خستگی‌ناپذیر، بوستان وجود خویش را از خارهای مزاحم و آزاردهنده تهی کرد. به جای آن، گل‌‌‌‌های رنگارنگ را می‌کارد. نو شدن، بر کشیدن شعله‌ی آگاهی و فروزانتر شدن نور اخلاق و خرد آدمی است. نو شدن، پیراستن خود از سیاهی‌‌‌‌ها و آراستن وجود به روشنایی‌‌‌‌های دل افروز است. نوروز، یادآور این است که می‌توان و باید نو شد.

 جشن نوروز، دست کم یک بار ما را با موضوع نو شدن مواجه می‌سازد. روند عادی زندگی را متوقف می‌کند و اندیشه را به سمت و سوی دوباره زاده شدن می‌برد. سال، نو نمی‌شود، اما تلنگری به آدمی می‌زند که نکند باورها و رفتارها، نیاز به نو شدن داشته باشند. از این رو است که نو شدن هر کسی با دیگری متفاوت است. عید هر کس، عید خود اوست. ممکن است شخصی در سراسر عمر خود، حتی برای یک بار هم عید نداشته باشد. زیرا او در همان زادن زیستی خود درجا زده است. یک بار زاده شده است و یک بار هم می‌میرد. زادن و مردنی زیستی و طبیعی، همان گونه که سایر موجودات، گله وار می‌آیند و می‌روند. و ممکن است که استثانائاتی هم باشند که با هر نفس نو می‌شوند. زادن‌‌‌‌های مکرر، تولدهای متوالی. عید هر کس، همان تولدهای اوست. به تعبیر دیگر، هر شخص، به همان اندازه عید خواهد داشت که متولد و نو می‌شود. این گروه با نو شدن انفسی درگیرند و جمعیت انبوه دیگر به نو شدن‌‌‌‌های آفاقی. آنان که ناتوانند از این که درونشان را نو کنند به نو شدن‌‌‌‌های بیرونی می‌نگرند و منتظرند تا دگرگونی را بر چهره‌ی طبیعت ببینند. جان‌‌‌‌های مرده را چه کار با نو شدن؟

جان پذیرفت و خرد اجزای کوه

ما کم از سنگیم آخر ای گروه؟

نه ز جان یک چشمه جوشان می‏شود

نه بدن از سبز پوشان می‏شود

نه صدای بانگ مشتاقی درو

نه صفای جرعه‌ی ساقی درو

(مثنوی، دفتر دوم، بیت 1333)

طبیعت اولین و بزرگترین آموزگار آدمی، می‌آموزد که می‌توان و باید از رخوت و خمارآلودگی بیرون آمد و جانی دوباره گرفت. شکوفه کرد و جهان را زیباتر ساخت. آن کس که جانش شکوفه می‌دهد و گل می‌کند و بوستانی سرسبز و زیبا می‌آفریند همگام و هماهنگ با هستی گام می‌زند. اگر عیدی هست، همانا عید شکوفه دادن جان‌‌‌‌های زیبا است.